اميد ، خود زندگيست

سنگهای تخت جمشید, مطالب خواندنی, ارد بزرگ گفت اسبی مریض شد و پشت دروازه شهر افتاد. صاحب اسب او را رها کرد و به شهر رفت. مردم به او گفتند: چرا اسب در چنین غم انگیزی افتاد؟ مرد گفت چون مثل تو عزاداران شیرینی ندارد، مجبور است. من همیشه برای خودم بار حمل می کردم. یکی گفت درسته من شبیه اسب تو شده ام مردم در مورد اندام لاغر او اظهار نظر می کردند و می گفتند هر وقت بار می توانستم حمل کنم همسر و فرزندانم در کنارم بودند و امروز مانند این اسب هستم مردی تنها هستم و منتظر لحظه خروجم می گویند آن لاغر مردی هر روز یک کاسه آب از لب خانه جوی می نوشید و آن را برای اسبی لاغرتر از خودش می گرفت و کنار اسب می نشست و راز دلش را به او می گفت. پس از چند روز اسب برخاست و پیرمرد را تا بازار همراهی کرد، صاحب اسب و مردم شوکه شدند. به او گفتند که چگونه بلند شد. سنگهای تخت جمشید, مطالب خواندنی, ارد بزرگ پیرمرد خندید و گفت چون دوستی مثل من پیدا کرده که مرا تنها نمی گذارد، در روز سختی کنارش بودم.تنها اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید: دوستی و عشق امید می آفریند و امید زندگی است. می گویند: از آن پس پیرمرد و اسب هر روز عابران تشنه را سیر می کردند و دیگر انتظار مرگ تخت جمشید را نداشتند، نه کسی عصبانی است، نه کسی سوار بر اسب می شود، نه کسی تعظیم می کند، نه یک برهنه است. تصویر در میان این صدها شکل حکاکی شده.این ادب اصیل ایرانی است: نجابت، قدرت، احترام، مهربانی، شادی.

نوشته اميد ، خود زندگيست اولین بار در هفت نامه خوی. پدیدار شد.

بیشتر بخوانید:  عشق موسی مندلسون و دختر زیبا

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …